۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

از سری عکس های قائم شهر



اسب

امیر حسین
23 شهریور ماه 1389




------------
امشب یه شعر گفتم، برای دوستام، برای کسایی که دوستشون دارم. و شعرم رو جایی گذاشتم که کسایی که دوستشون دارم حتما بخونن. امیدوارم که بخونن.

این چند وقته ذهنم خیلی درگیره. من و چند تا از دوستام تصمیم گرفتیم جمعه ها بریم بیرون، بگردیم و کمی خوش باشیم که برای شنبه انرژی بگیریم. اما انگار بزرگترامون زیاد با این شیوه موافق نیستن. (البته حق دارن چون با وضعیتی که الان بر جامعه حکمفرماست، باید هم بیش از حد نگران وضعیت جوون ها باشن).
الان درگیرم، می خوام یه جوری برنامه بریزم که نه سیخ بسوزه نه کباب.
نه بزرگترامون بیش از حد نگرانمون باشن، نه ما از هم بیوفتیم و نتونیم هم رو ببینیم.

گیرپاچ کردم شدید... موقع هایی که گیرپاچ می کنم نیاز دارم که با یکی حرف بزنم (حتی اگه اس ام اسی باشه)
اما یا خوابن، یا شارژ ندارن، یا حال ندارن، یا در دسترس نیستن، یا خاموشن، یا ....

خدا به مدیرا، یا دانشجو های مدیریت صبر ایوب بده و ایده های خفن خضر!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر